دلم
این روزها
برای تنگ شدن برای تو
بهانه کم ندارد
بهار و باران و بوی خاک
بهار و باران و عطر گلیسین ها
و آواز بلبلی
که انگار
در گوشم زمزمه میکند
ایکاش امروز
با ما بود
بابای خوب من
عاشقانه
لحظه لحظه اش آرامش است در کنار تو
لحظه لحظه اش رنج است اما بی تو
لحظه لحظه اش زندگی است در کنار تو
لحظه لحظه اش مرگ است اما بی تو
عطر آغوشت تا ابد بر بسترم خواهد ماند
حرف های ناگفته
و تو هرگز نخواهی دانست
که مرد چه حرفهایی در سینه داشت
روزی که قلبش برای همیشه از حرکت باز ایستاد
تنهایی
اینجا نشسته ام و فکرم جای دیگر است
اینجا هستم و دلم جای دیگر است
در انتهای شب اما
آنچه در گوشم زمزمه میکند صدایی دیگر است
تنها شدن
تنها بودن
تنها ماندن
کاش هیچگاه صرف این افعال را نیاموخته بودم
ایزدی ها
خدایا امروز من با تو خلوت کرده ام
تا بگویی پاسخم تا بگیری دست من
تا پیش ازاین من برای خود دعاها داشتم
دستها را برای خود سویت می افراشتم
اما امروز شاکرم که حفظم کردی از بلا
خانه و خانواده دادیم هم سرپناه
برای لولویی که لولو نبود
هفده سال گذشت
از زمانی که نامت را لولو نهادند
(لولو ، هیولایی
نهان در زیر تختی
یا استاده در کمدی
تا نیمه های شب
خواب شیرین بچهای را
به شب نفسهای بیداری از یک کابوس
پیوند زند)
مرثیه
زندگیست این؟
دیگر چه زندگیست این؟
هر روز را
هر ساعت را
هر دقیقه
نه هر لحظه را
بدون تو سر کردن مگر ممکن است؟